گیرندۀ زبانه. خاموش کننده شعله، در این بیت مسعودسعد کنایت از بمراد شدن روزگار، خاموش گشتن فتنه ها آمده: جهان بکام تو و کار و بار دولت تو زبانه گیرتر از کارزار آتش و آب. مسعودسعد
گیرندۀ زبانه. خاموش کننده شعله، در این بیت مسعودسعد کنایت از بمراد شدن روزگار، خاموش گشتن فتنه ها آمده: جهان بکام تو و کار و بار دولت تو زبانه گیرتر از کارزار آتش و آب. مسعودسعد
کسی که اطلاعاتی را به دست آورده و خبر می دهد، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، منهی، آیشنه، رافع، ایشه، خبرکش، متجسّس، راید
کسی که اطلاعاتی را به دست آورده و خبر می دهد، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هَرکارِه، مُنهی، آیِشنِه، رافِع، ایشِه، خَبَرکِش، مُتَجَسِّس، رایِد
گیرندۀ خانه خانه گیر شدن: گیرندۀ خانه شدن، خانه ای را اشغال کردن در بازی برای مثال عشقت چو در سراچۀ دل خانه گیر شد / زاین پس برون شود خرد از وی به اضطرار (ابن یمین - ۲۴۲)
گیرندۀ خانه خانه گیر شدن: گیرندۀ خانه شدن، خانه ای را اشغال کردن در بازی برای مثال عشقت چو در سراچۀ دل خانه گیر شد / زاین پس برون شود خِرَد از وی به اضطرار (ابن یمین - ۲۴۲)
آنکه حد وسط اختیار کند و از دو طرف افراط و تفریط برکنار ماند. (یادداشت مؤلف). آن که میانۀ دو چیز متضاد را می گیرد و نه مایل به این می شود و نه به آن. (ناظم الاطباء). آنکه از افراط و تفریط دور باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). میانه رو. معتدل. مقتصد. و رجوع به میانه رو شود
آنکه حد وسط اختیار کند و از دو طرف افراط و تفریط برکنار ماند. (یادداشت مؤلف). آن که میانۀ دو چیز متضاد را می گیرد و نه مایل به این می شود و نه به آن. (ناظم الاطباء). آنکه از افراط و تفریط دور باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). میانه رو. معتدل. مقتصد. و رجوع به میانه رو شود
ملتهب. مشتعل. شعله کش. زبانه کش: تا در شب انتظار بودند چون شمع زبانه دار بودند. نظامی (الحاقی). رجوع به زبانه شود، آنچه دارای برآمدگی یا تکمه ای شبیه بزبان باشد. رجوع به زبانه شود
ملتهب. مشتعل. شعله کش. زبانه کش: تا در شب انتظار بودند چون شمع زبانه دار بودند. نظامی (الحاقی). رجوع به زبانه شود، آنچه دارای برآمدگی یا تکمه ای شبیه بزبان باشد. رجوع به زبانه شود
یکی را از لشکر غنیم گیر آوردن تا کیفیت و کمیت غنیم ازو دریابند و آن شخص بگیر آمده را زبان گیر گویند. (آنندراج). گرفتن کسی از لشکر غنیم برای تحقیق از حال آنها. (فرهنگ نظام). کسی را از فوج دشمن بدست آوردن و استفسار حال فوج از وی نمودن. (ارمغان آصفی ج 2 ص 7). رجوع به زبان گیر و زبان گرفتن شود
یکی را از لشکر غنیم گیر آوردن تا کیفیت و کمیت غنیم ازو دریابند و آن شخص بگیر آمده را زبان گیر گویند. (آنندراج). گرفتن کسی از لشکر غنیم برای تحقیق از حال آنها. (فرهنگ نظام). کسی را از فوج دشمن بدست آوردن و استفسار حال فوج از وی نمودن. (ارمغان آصفی ج 2 ص 7). رجوع به زبان گیر و زبان گرفتن شود